جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ک
معین
کاردیده
(دِ) (ص مف.) کارآزموده، باتجربه.
ک
معین
کارتریچ
(اِ.) ظرف یا محفظهای حاوی ماده، وسیله یا جسمی که جا به جا کردن و است...
ک
معین
کارگشایی
(~.) (حامص.) چاره جویی، مشکل گشایی.
ک
معین
کارپرداز
(پَ) (ص.) مباشر، مأمور کار - پردازی.
ک
معین
کارفرما
(فَ) (ص فا.)۱- آن که دستور کار بدهد.۲- صاحب کار.
ک
معین
کاردکس
(دِ) کارتی که در آن تعداد و تاریخ ورود و خروج کالای معینی به انبار ثبت...
ک
معین
کارتابل
(اِ.) پوشة مخصوصی که نامهها و پروندههای جاری را برای صدور دستور در ...
ک
معین
کارگشا
(گُ) (ص فا.) مشکل گشا، چاره جو.
ک
معین
کاروژول
(وَ) (ص فا.) کاروژولنده، سرکارگر، سرعمله.
ک
معین
کارشکنی
(~.) (حامص.)ممانعت از پیشرفت کار.
«
‹
11
12
13
14
15
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها