جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ک
معین
کاربرد
(بُ) (اِمص.) به کار بردن، بهره گرفتن.
ک
معین
کاریکلماتور
(لَ تُ) (اِ.) نوعی کاربرد طنزآمیز و اژهها.
ک
معین
کارکن
(~.) (ص.) دارای عادت یا گرایش به کار کردن، کاری، کوشا، فعال.
ک
معین
کاره
(~.) (اِفا.) ناخوش، ناپسند.
ک
معین
کارروا
(رَ) (ص مر.)۱- شایسته، سزاوار.۲- نافع، سودمند.
ک
معین
کارخانه دار
(~.) (ص فا.) = کارخانه دارنده: رییس کارخانه، صاحب کارخانه، کارخانه چی....
ک
معین
کاربان
(اِمر.) نک کاروان.
ک
معین
کاریکاتوریست
(ص.) نقاشی که کارش کشیدن کاریکاتور است.
ک
معین
کارکشتگی
(کُ تِ)(حامص.) (عا.) ورزیدگی، آزمودگی.
ک
معین
کارنگ
(رَ) (ص فا.)۱- زبان آور، چرب زبان.۲- صاحب طرب.
«
‹
12
13
14
15
16
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها