جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ک
معین
کیفرخواست
(~. خا) (اِمر.) ادعانامة دادستان (مدعی العموم).
ک
معین
کیخسروی
(کَ خُ رَ) (اِ.) نام لحنی از لحن -های باربد.
ک
معین
کیپ
(ص.) (عا.)۱- پر، انباشته، به هم پیوسته.۲- بسته.۳- گرفته.
ک
معین
کیموس
(اِ.)۱- مواد غذایی موجود در معده که با ترشحات و عصیر معدی آغشته شده. ...
ک
معین
کیفر
(کِ یا کَ یْ فَ) (اِ.) جزا، پاداش، مکافات نیکی و بدی.
ک
معین
کیخ
(اِ.) چرکی که در گوشههای چشم پیدا شود.
ک
معین
کیوی
(اِ.) درختچهای بالارونده از تیرهای نزدیک به تیرة گل سرخیان با گلهای...
ک
معین
کیمخت
(مُ) (اِ.) پوست کفل اسب و خر که آن را به نحوی خاص دباغت کنند، ساغری.
ک
معین
کیف کردن
(کِ. کَ دَ) (مص ل.) لذُت بردن.
ک
معین
کیبیده
(دَ یا دِ) (اِمف.)۱- به یکسو رفته، کناره گرفته.۲- از جایی به جایی شده....
«
‹
146
147
148
149
150
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها