جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ک
معین
کابیدن
(دَ) (مص م.)۱- نک کاویدن.۲- خراشیدن.۳- شکافتن.
ک
معین
کابوی
(بُ) (اِ.) گاوچران امریکایی.
ک
معین
کابوک
(اِ.) لانة مرغ، زنبیلی که در میان خانه بیآویزند تا کبوتر در آن آشیانه ...
ک
معین
کابوسک
(سَ) (اِ.) = کابوشک: خرمایی که هسته اش سخت نشود و آن از جنس خرمای پست ...
ک
معین
کابوس
(اِ.) بختک، حالت سنگینی و اختناقی که در خواب به انسان دست میدهد.
ک
معین
کابنه
(بِ نَ) (اِ.) چشم، دیده، کاینه و کایینه هم گفتهاند.
ک
معین
کابل
(بْ لْ) (اِ.)۱- رشتههای ضخیمی از سیمهای تابیده شده با روکش عایق دار...
ک
معین
کارآمد
(مَ) (ص مف.) شایسته، کاردان.
ک
معین
کاخ نشین
(نِ) (ص مر.)۱- ساکن کاخ.۲- ثروتمند، مرفه.
ک
معین
کاتالوگ
(لُ) (اِ.)۱- دفترچهای که طرز کار دستگاهی را نشان دهد، کارنما. (فره)....
‹
1
2
3
4
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها