جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ک
معین
کافور خوردن
(خُ دَ) (مص ل.) کنایه از: زایل شدن نیروی جنسی.
ک
معین
کاغذین جامه
(~. مِ) نک جامة کاغذین.
ک
معین
کاشف
(ش) (اِفا.) آشکار کننده، کشف کننده، ج. کشفه.
ک
معین
کاسه نبات
(~. نَ) (اِ.) نباتی که آن را به شکل کاسه درست کردهاند و معمولاً جزئی ...
ک
معین
کاس کردن
(کَ دَ) (مص م.) (عا.) از شدت اصرار و الحاح کسی را خسته کردن، امان وی ر...
ک
معین
کالج
(لِ) (اِ.) آموزشگاه، مدرسة عالی، مدرسة شبانه روزی.
ک
معین
کافور
(اِ.) مادهای است خوشبو و سفیدرنگ.
ک
معین
کاغذبازی
(~.) (اِ.) مجازاً: زیاده روی در تشریفات اداری که باعث پیچیدگی و کندی ج...
ک
معین
کاشته
(تِ) (ص مف.) زراعت شده، نشانده.
ک
معین
کاسه لیس
(~.) (ص فا.) چاپلوس، متملق.
«
‹
18
19
20
21
22
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها