بایگانی‌های ک - صفحه ۷۵ از ۱۵۰

ک معین

(کَ شَ) (اِ.) تهیگاه ؛ ج. کشوح.

ک معین

(کُ) (اِمص.) ناسپاسی، ناشکری.

ک معین

(کَ) (اِ.) یکی از انواع ماهی‌ها که در سال‌های اخیر در بحر خزر به تکثیر...

ک معین

(کِ) (اِ.) جِ کعب.

ک معین

(کَ شَ یا ش) (ص.) گشن، پُر، انبوه، فراوان.

ک معین

(کَ) (اِ.) حوضی چوبین است در اندرون کشتی از طرف سینه که در مواقع طوفان...

ک معین

(کَ فَ) (اِ.) قریه و آن در اسماء امکنه آید.

ک معین

(کَ) (اِ.) آن اندازه روزی و قوت که انسان را بس باشد.

ک معین

(کَ ظْ) (مص م.) فرو خوردن خشم.

ک معین

(کِ مِ) (اِ.) دانه‌های خشک شدة میوة انگور.

سایدبار