جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ک
معین
کفال
(کَ) (اِ.) یکی از انواع ماهیها که در سالهای اخیر در بحر خزر به تکثیر...
ک
معین
کعاب
(کِ) (اِ.) جِ کعب.
ک
معین
کشن
(کَ شَ یا ش) (ص.) گشن، پُر، انبوه، فراوان.
ک
معین
کشتیل
(کَ) (اِ.) حوضی چوبین است در اندرون کشتی از طرف سینه که در مواقع طوفان...
ک
معین
کفر
(کَ فَ) (اِ.) قریه و آن در اسماء امکنه آید.
ک
معین
کفاف
(کَ) (اِ.) آن اندازه روزی و قوت که انسان را بس باشد.
ک
معین
کظم
(کَ ظْ) (مص م.) فرو خوردن خشم.
ک
معین
کشمش
(کِ مِ) (اِ.) دانههای خشک شدة میوة انگور.
ک
معین
کشتیار شدن
(کُ. شُ دَ) (مص ل.) (عا.) بسیار اصرار کردن، پافشاری کردن.
ک
معین
کفپوش
(کَ) (اِ.) پوشش زینتی یا بهداشتی، معمولاً پیش ساخته برای کف یک محوطه، ...
«
‹
78
79
80
81
82
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها