جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ک
معین
کشتیار شدن
(کُ. شُ دَ) (مص ل.) (عا.) بسیار اصرار کردن، پافشاری کردن.
ک
معین
کفپوش
(کَ) (اِ.) پوشش زینتی یا بهداشتی، معمولاً پیش ساخته برای کف یک محوطه، ...
ک
معین
کفج
(کَ) (اِ.) کف صابون، کف شیر، کف آب دهن.
ک
معین
کفاش
(کَ فّ) (ص. اِ.) آن که کفش دوزد و فروشد، کفشدوز.
ک
معین
کشیک
(کِ) (اِ.) پاسبانی، نگهبانی.
ک
معین
کشمان
(کِ) (اِمر.) = کشت مان: زمین زراعت شده.
ک
معین
کشتی گیر
(کُ) (ص فا.) کسی که کشتی میگیرد، پهلوان.
ک
معین
کلاغی
(~.) (اِ.)۱- (ص نسب.) مانند کلاغ.۲- دستمال بزرگ ابریشمی.۳- نوعی روسری ...
ک
معین
کلا
(کَ لّ) (حر.) حرف رد و انکار به معنی چنین نیست.
ک
معین
کلاغ پر
(~. پَ) (مص مر.)۱- پریدن کلاغ.۲- فرش کردن کف اتاق یا حیاط به طور لوزی ...
«
‹
80
81
82
83
84
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها