جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
الف
معین
آبخو
(اِمر.) جزیره.
الف
معین
آبخست
(خَ یا خُ)۱- (اِمر.) جزیره.۲- میوهای که بخشی از آن فاسد شده ب اشد.۳- ...
الف
معین
آبخسب
(خُ) (اِفا. اِمر.) چارپایی که چون آب ببیند در آن بخسبد و این از عیوب چ...
الف
معین
آبجی
(اِ.)۱ - خواهر.۲- مخففِ آغاباجی.
الف
معین
آبج
(بَ) (اِ.)۱- نشانة کمان گروهه.۲- آلتی در زراعت. آبچ نیز گویند.
الف
معین
آبتاب
(ص مر.) مشعشع، درخشان.
الف
معین
آبدارو
(اِمر.)۱ - زفت رومی.۲- مومیایی.
الف
معین
آباژور
(اِمر.) حباب و سرپوشی برای چراغ و مانند آن که نور را به پایین افکند.
الف
معین
آبدارخانه
(نِ) (اِمر.)۱- اتاقی در اداره، یا هر جای دیگر که در آن چای یا قهوه درس...
الف
معین
آبانگاه
(اِمر.)۱- نام روز دهم از ماه فروردین. گویند اگر در این روز باران ببارد...
«
‹
11
12
13
14
15
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها