بایگانی‌های الف - صفحه ۳۱ از ۴۱۳

الف معین

(~ِ دُ) (اِمر.) آدم بی سر و پا و بی ارزش.

الف معین

(حامص.) (عا.) توسل به حیله‌های شرعی.

الف معین

(~. حِ) (ص.)۱- فهمیده، قابل اعتماد.۲- دارای اصالت.

الف معین

(ص. اِ.)۱- ملا، معلم مکتب خانه.۲- پیشوای مذهبی.

الف معین

(~. بَ) (اِ.)۱- مترسک شبیه انسان که از برف ساخته می‌شود.۲- آدم خیالی ک...

الف معین

(~. چَ) (ص مر.) کسی که در رفاه و نعمت باشد، بسیاری مال.

الف معین

(~. هَ) (اِ.)۱- موجودی تخیلی با ظاهری شبیه انسان و ساخته شده از فلز و ...

الف معین

(~. سَ) (اِمر.)۱- آخوری که در آن کاه و علف نباشد.۲- سنگاب، آبشخور ساخت...

الف معین

(یَ دِ) (اِ.) آژفنداک، رنگین کمان، قوس قزح.

الف معین

(اِ.) آتش.

سایدبار