بایگانی‌های الف - صفحه ۳۶ از ۴۱۳

الف معین

(یِ گَ) (ص فا.) آن که آرایش کند، سلمانی.

الف معین

(یِ) (اِمر.) جای آرایش، مغازة سلمانی.

الف معین

(یِ ش ِ خُ) (اِمر.) هفدهمین لحن از الحان باربدی.

الف معین

(رَ) (اِ.) رزم، جنگ.

الف معین

(یِ ش ِ جَ) (اِمر.) لحن هفدهم ازالحان باربد. لحن خورشید هم گفته‌اند.

الف معین

(نِ) (ص نسب.)۱- منسوب به آرد، آنچه از آرد سازند.۲- آشی که از آرد پزند،...

الف معین

(ی ِ)(اِمص.)۱- زیب و زینت.۲- آماده شدن و صف کشیدن سپاه.۳- تصنع، ظاهر -...

الف معین

(دِ) (اِ.) آرد کنجد سفید، ارده.

الف معین

(دَ) (مص ل.)۱ - خفتن، استراحت کردن.۲- قرار یافتن، آرام شدن.۳- صبر کردن...

الف معین

(دَ) (اِ.)۱- آبکش.۲- کفگیر.

سایدبار