جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ب
معین
بسی
(بَ) (ق.) بسیاری، به اندازة زیاد.
ب
معین
بسل
(بَ سَ) (اِ.) پاشنه، عقب.
ب
معین
بسکله
(بَ کِ لِ یا لَ) (اِ.) چوبی که پشت در خانهها اندازند تا در بسته شود، ...
ب
معین
بسغده
(بَ سُ دِ) (ص مر.)۱- آماده، مهیا.۲- کسی که کارها را سامان دهد.
ب
معین
بسکتبالیست
(~.) (ص فا.) ورزش کار یا بازیکنی که به ورزش بسکتبال میپردازد.
ب
معین
بسغ
(بَ سَ) (اِ.)۱- اطاق فوقانی که دارای پنجرههای متعدد برای نظاره و دخول...
ب
معین
بسکتبال
(بَ کِ) (اِمر.) نوعی ورزش با توپ که در آن دو تیم پنج نفری در زمین مخص...
ب
معین
بسطت
(بَ طَ) (اِ.)۱- فراخی، گشادگی.۲- وسعت دادن.۳- فضیلت.
ب
معین
بسک
(بَ سَ) (اِ.) اکلیل الملک، گیاهی است با برگهای کوچک مانند شبدر و خوشه...
ب
معین
بسط دادن
(بَ. دَ) (مص م.)۱- توسعه دادن.۲- به تفصیل گفتن.
«
‹
98
99
100
101
102
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها