جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ب
معین
بسیاری
(بِ) (ق.)۱- گروهی زیاد.۲- مقداری زیاد.
ب
معین
بسمل
(بِ مِ) (ص.)۱- حیوان سر بریده و ذبح کرده. ضح - وجه تسمیه اش آن است ک...
ب
معین
بستوه
(بِ) (ص مر.) دلتنگ و ملول.
ب
معین
بسیار
(بِ) (ص. ق.)زیاد، متعدد، فراوان، دارای کمیت بزرگ نامعلوم.
ب
معین
بسلانیدن
(بِ سَ دَ) (مص م.) پاره کردن. شکستن.
ب
معین
بستو
(بَ) (اِ.)۱- سبو، کوزة سفالین.۲- چوبی که ماست را بر هم زنند تا مسکه و ...
ب
معین
بسیجیده
(بَ دِ) (ص مف.)۱- سامان داده شده.۲- آماده، مهیا.
ب
معین
بسیجیدن
(بَ دَ) (مص م.)۱- آماده شدن.۲- قصد کردن.۳- تدبیر کردن.۴- سامان دادن.
ب
معین
بسیج
(بَ) (اِ.)۱- فراهم آوردن، تهیه.۲- رخت سفر.۳ - آمادگی.۴- تجهیزات.۵ - ...
ب
معین
بش
(~.) (مص ل.) (ص.) گشاده روی، تازه روی، خوش منش.
«
‹
99
100
101
102
103
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها