جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ب
معین
بشمه
(بَ مِ) (اِ.) پوست دباغی نشده.
ب
معین
بشاک
(بَ شّ) (ص.) بسیار دروغگو، کذاب.
ب
معین
بشم
(بَ شَ) (ص.) ۱- سوگوار، ملول.۲- ناگوار.
ب
معین
بشاورد
(بُ وَ) (اِ.) زمین تپه ماهور، زمین ناهموار.
ب
معین
بشلیدن
(بَ شَ دَ) (مص م.) درآویختن، بر هم چسبیدن.
ب
معین
بشاعت
(بَ عَ) (مص ل.)۱- از خوردن غذای بدمزه ناخوش شدن.۲- بی مزه شدن.
ب
معین
بشل
(بِ شَ) (اِ.)۱- درهم آمیخته، به هم چسبیده.۲- درهم آمیختگی.
ب
معین
بشاشت
(بَ شَ) (اِمص.) خوش رویی، سرزندگی.
ب
معین
بشقاب پرنده
(~. پَ رَ دِ) (اِ.) شی ء یا پدیدهای به شکل بشقاب که برخی در کشورهای ...
ب
معین
بشاش
(بَ شّ) (اِ.) گشاده روی، خوشروی، خوش منش.
«
‹
102
103
104
105
106
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها