جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ب
معین
بصاق
(بُ) (اِ.) بزاق، آب دهان.
ب
معین
بشولنده
(بِ لَ دِ)(ص فا.)۱ - محرّک.۲- کارساز.۳- باهوش.۴- دانا، بینا.
ب
معین
بطحاء
(بَ) (اِ.)۱- رود بزرگ، رود وسیع.۲- مجرای وسیع آب. ج. بطاح، بطائح.
ب
معین
بصارت
(بَ رَ) (مص ل.)۱- بینا شدن.۲- دقیق دیدن.۳- روشن بینی.
ب
معین
بطانه
(بِ نِ) (اِ.)۱- دوستی بی آلایش.۲- راز نهانی.۳- محرم راز و اسرار.۴- آس...
ب
معین
بشیز
(بَ) (اِ.)۱- مطهره.۲- ظرف آبی که از چرم ساخته باشند.
ب
معین
بطالت
(~.) ۱- (مص ل.) دلیر شدن.۲- (اِمص.) شجاعت، درگیری.
ب
معین
بشیر
(بَ) (ص.)۱- مژده رسان.۲- نیکو - روی، خوبروی.
ب
معین
بطال
(بَ طّ) (ص.)۱- بیکار.۲- یاوه گو.
ب
معین
بشگیر
(بَ) (اِ.) هوله، دستمال.
«
‹
106
107
108
109
110
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها