جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ب
معین
بغیه
(بُ غّ یَ) (اِ.) آرزو، خواهش.
ب
معین
بغراو
(بُ) (اِ.) همهمه، بانگ و فریاد.
ب
معین
بقیه
(بَ یِّ) (اِ.)۱- به جا مانده، آن چه باقی مانده.۲- دنباله، ادامه.
ب
معین
بغیض
(بَ) (ص.)دشمن داشته، دشمن - روی.
ب
معین
بغتهً
(بَ غْ تَ تَ نْ) (ق.)ناگهان، ناگهانی.
ب
معین
بقیع
(بَ) (اِ.)۱- جایی که در آن درختان گوناگون باشد.۲- نام گورستانی در مدی...
ب
معین
بغیت
(بَ یَّ) (اِ.) آرزو، خواهش.
ب
معین
بقیه الله
(بَ یَّ تُ لْ لا) (ص مر. اِمر.) باقی ماندة خدا، باقی گذاشتة خدا از چی...
ب
معین
بغیاز
(بَ) (اِ.) انعامی که به شاگرد دهند، شاگردانه.
ب
معین
بقیه السیف
(بَ یَّ تُ سْ سَ) (اِمر.)۱- کسانی که از دَم تیغ دشمن جان به در برده...
«
‹
113
114
115
116
117
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها