جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ب
معین
بلغور کردن
(~. کَ دَ) (مص ل.) سخنان فرد دیگری را بدون فهمیدن مطلب بیان کردن.
ب
معین
بلشویک
(~.) (ص.) پیرو مرام بلشویسم.
ب
معین
بلندپرواز
(~. پَ) (ص مر.) آن که آرزوی ترقی بسیار دارد.
ب
معین
بلغور
(بَ یا بُ) (اِ.)۱- گندم نیم کوفته.۲- آشی که از گندم مذکور پزند.۳- سخنا...
ب
معین
بلندپایه
(~. ی ِ) (ص مر.)۱- مرتفع، عالی.۲- صاحب شأن.
ب
معین
بلغه
(بُ غَ) (اِ.) غذای یک روزه.
ب
معین
بلندبالا
(~.) (ص مر.) بلند قد، بلند قامت.
ب
معین
بلغنده
(بَ غُ یا غَ دِ)(اِ.)۱ - جامه دان.۲- بغچه.۳- هر چیز بسته شده.
ب
معین
بلندآوازه
(~. زِ) (ص مر.) معروف، نامدار، مشهور.
ب
معین
بلغندر
(بَ غَ دَ) (ص. اِ.)۱- بی قید، بی بند و بار.۲- بی دین.۳- تن پرور.
«
‹
118
119
120
121
122
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها