جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ب
معین
بلعم
(بَ عَ) (ص.) مرد بسیار خوار، کسی که غذا را به تندی بلعد.
ب
معین
بلف زدن
(بِ لُ. زَ دَ) (مص ل.) لاف زدن، حرف تو خالی زدن، یک دستی زدن.
ب
معین
بلعجب
(بُ عَ) (ص مر.) = بوالعجب. ابوالعجب: پر شگفتی، عجیب.
ب
معین
بلغونه
(بُ نِ) (اِ.) سرخاب.
ب
معین
بلع
(بَ) (مص م.) فرو بردن، به گلو فرو بردن.
ب
معین
بلندگو
(~.) (اِ.) وسیلهای به شکل شیپور برای انتقال صوت به مسافت دور.
ب
معین
بلغور کردن
(~. کَ دَ) (مص ل.) سخنان فرد دیگری را بدون فهمیدن مطلب بیان کردن.
ب
معین
بلشویک
(~.) (ص.) پیرو مرام بلشویسم.
ب
معین
بمباران
(~.) (اِمر.) بمباردمان ؛ فرو ریختن پیاپی بمب از هواپیما بر روی اهداف ...
ب
معین
بلوند
(ص.) رنگی است نزدیک به زرد، بور و طلایی.
«
‹
120
121
122
123
124
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها