جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ب
معین
بلهوس
(بُ هَ وَ) (ص.)پرهوس، هوسکار.
ب
معین
بنات
(بَ) (اِ.) جِ بنت ؛ دختران.
ب
معین
بلکه
(بَ کِ) (ق.)۱- شاید.۲- به علاوه.۳- باشد که.۴- برخلاف، برعکس.
ب
معین
بلهانه
(بُ نِ) ۱- (ق مر.) به طور بلاهت و بی تمیزی.۲- (ص.) شبیه و مانند بله.
ب
معین
بناب
(بُ) (اِ.) قعر آب، ته آب.
ب
معین
بلکن
(بَ کَ یا بُ لُ کَ) (اِ.)۱- منجنیق.۲- سر دیوار.
ب
معین
بلهاء
(بَ) (ص.) زن کم خرد، زن ساده دل.
ب
معین
بنا گذاشتن
(بَ. گُ تَ)(مص م.)بنیاد گذاشتن، اساس گذاشتن.
ب
معین
بلکفد
(بُ کَ) (اِ.) رشوه.
ب
معین
بله بران
(بَ ل ِ. بُ) (اِمر) (عا.) صحبتها و قول و قرارهای قبل از عروسی بین خان...
«
‹
123
124
125
126
127
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها