جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ب
معین
بناب
(بُ) (اِ.) قعر آب، ته آب.
ب
معین
بلکن
(بَ کَ یا بُ لُ کَ) (اِ.)۱- منجنیق.۲- سر دیوار.
ب
معین
بلهاء
(بَ) (ص.) زن کم خرد، زن ساده دل.
ب
معین
بنا گذاشتن
(بَ. گُ تَ)(مص م.)بنیاد گذاشتن، اساس گذاشتن.
ب
معین
بلکفد
(بُ کَ) (اِ.) رشوه.
ب
معین
بله بران
(بَ ل ِ. بُ) (اِمر) (عا.) صحبتها و قول و قرارهای قبل از عروسی بین خان...
ب
معین
بندباز
(بَ) (ص فا.) کسی که روی طناب بازی میکند و نمایش میدهد.
ب
معین
بنجک
(بُ جَ) (اِ.) پنبة زده شده و گلوله شده برای رشتن. بندک و بندش هم گفته ...
ب
معین
بنداوسی
(بِ اُ) (اِ.) درمی بود پنج برابر دینار. پیداوسی هم گفته شده.
ب
معین
بنجه
(بُ جِ یا جَ) (اِ.) = پنجه. پنچه: پیشانی، ناصیه.
«
‹
124
125
126
127
128
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها