جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ب
معین
بناور
(بُ وَ) (ص.)۱- هر چیز ریشه دار.۲- عمیق، گود.۳- دُمل بزرگ و سخت.
ب
معین
بندق
(بُ دُ) (اِ.) گلولة گلین یا سنگی یا سربی و یا غیر آن. ج. بنادق.
ب
معین
بند شهریار
(بَ دِ شَ)(امر.) یکی از آهنگهای موسیقی قدیم ایران.
ب
معین
بنان
(بَ) (اِ.)۱- سرانگشت.۲- انگشت.
ب
معین
بندش
(بَ دَ) (اِ.) پنبة حلاجی کرده و گلوله ساخته به جهت رشتن.
ب
معین
بند شدن
(بَ. شُ دَ) (مص ل.)۱- چسبیدن.۲- محکم شدن.
ب
معین
بنام
(بِ) (ص.)۱ - همنام.۲- معروف، مشهور.
ب
معین
بندزن
(~. زَ) (ص فا.) آن که ظروف شکسته را پیوند میزد.
ب
معین
بند زدن
(بَ. زَ دَ)(مص م.) ظرفهای شکسته را پیوند زدن.
ب
معین
بناغ
(بَ) (اِ. ص.) هوو، دو زن که یک شوهر داشته باشند.
«
‹
127
128
129
130
131
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها