جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ب
معین
بنجک
(بُ جَ) (اِ.) پنبة زده شده و گلوله شده برای رشتن. بندک و بندش هم گفته ...
ب
معین
بنداوسی
(بِ اُ) (اِ.) درمی بود پنج برابر دینار. پیداوسی هم گفته شده.
ب
معین
بنجه
(بُ جِ یا جَ) (اِ.) = پنجه. پنچه: پیشانی، ناصیه.
ب
معین
بنفوز
(بُ فُ) (اِ.) پوز، پوزه.
ب
معین
بندکشی
(~.) (حامص.) پر کردن درزهای نمای ساختمان با سیمان و....
ب
معین
بنفشه
(بَ نَ ش ِ) (اِ.) گیاهی است کوتاه با ساقههای باریک و برگهای متناوب،...
ب
معین
بندکش
(بَ. کَ یا کِ) (ص فا.) کارگری که پر کردن درزهای نمای ساختمان را انجام...
ب
معین
بنفش
(بَ نَ) (اِ.) کبود رنگ. رنگی غیراصلی که از ترکیب دو رنگ قرمز و آبی به ...
ب
معین
بندک
(بَ دَ) (اِ.) نک بُنجک.
ب
معین
بنکران
(بُ کَ) (اِ.) ته دیگ، هر چیز چسبیده به ته دیگ.
«
‹
128
129
130
131
132
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها