جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ب
معین
بهلول
(بُ) (ص.)۱- مرد خنده رو.۲- نیکوکار.۳- بزرگ طایفه.
ب
معین
بو
(اِ.) در آغاز کنیههای عربی میآید: بوالقاسم، بوالفضل.
ب
معین
بهله
(بَ لِ) (اِ.)دستکش چرمی که میرشکاران ب رای نگهداشتن باز بر روی دست بر ...
ب
معین
بهیه
(بِ یَّ) (ص.)۱- روشن، تابان.۲- نیکو، زیبا.
ب
معین
بهینه
(بِ نِ) (ص نسب.) بهین.
ب
معین
بوریا
(اِ.) حصیر، حصیری که از نی شکافته میبافند.
ب
معین
بودار
(اِفا.) سخنی که در آن کنایه و منظوری غیر از ظاهر سخن، نهفته باشد.
ب
معین
بوالفضول
(بُ لْ فُ) (ص.) بیهوده گو.
ب
معین
بورک
(~.) (اِ.) پولی که قماربازان پس از بردن به رسم انعام به حاضران دهند.
ب
معین
بود
(مص مر.)۱- وجود.۲- هستی، سرمایه. بو دادن (دَ) (مص ل.) تفت دادن چیزی ر...
«
‹
141
142
143
144
145
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها