جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ب
معین
باردار
(اِفا.)۱- میوه دار.۲- آبستن، حامله.
ب
معین
بار خواستن
(خا تَ) (مص م.) اجازة ورود طلبیدن، اذن دخول خواستن.
ب
معین
بارد
(رِ) (ص.)۱- سرد.۲- بی ذوق، بی - احساس. ۳- یکی از مزاجهای نه گانة طب...
ب
معین
بار خاطر
(رِ طِ) (ص مر.) مخل صحبت، آن که موجب مزاحمت هم نشینان گردد.
ب
معین
بارخیمه
(خَ یْ مِ) (اِمر.)۱- قرارگاه باج گیران در راهها و گذرگاهها.۲- محصل ...
ب
معین
بار بستن
(بَ تَ) (مص ل.) آماده برای سفر شدن.
ب
معین
بارخانه
(نِ)(اِمر.)۱ - محلی که در آن مال التجاره نگه دارند، انبار.۲- کیسهای ...
ب
معین
بار بردن
(بُ دَ) (مص م.)۱- بر دوش کشیدن.۲- بردباری کردن.
ب
معین
بارحه
(رِ حِ) (اِ.) دوش، شب گذشته.
ب
معین
بار بر کسی نهادن
(بَ. کَ. نَ دَ) (مص ل.) تحمیل کردن.
«
‹
13
14
15
16
17
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها