جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ب
معین
بکلی
(بِ کُ لّ) (ق مر.) کلاً، تماماً.
ب
معین
بی حساب
(حِ) (ص مر.) بی اندازه.
ب
معین
بی اختیار
(اِ) (ص.)۱- بی اراده.۲- بدون فکر و تصمیم قبلی.
ب
معین
بکسور
(بُ سُ) (اِ.) مشت زن.
ب
معین
بی حد
(حَ) (ص مر. ق مر.)۱- بی اندازه، بی شمار.۲- بی کران، غیرمحدود.
ب
معین
بی آلایش
(یِ) (ص.)۱- خالص و پاک.۲- مجازاً صاف و ساده، بی ریا.
ب
معین
بکسل
(بُ سِ) (اِ.) عمل یا فرایند یدک کشیدن یک وسیله نقلیه با وسیلة نقلیة د...
ب
معین
بی جگر
(جِ گَ) (ص)۱- ترسو.۲- بدون رنج و زحمت.
ب
معین
بی
۱ - نشانه نفی و سلب که بر سر اسم درآید و کلمه را صفت سازد: بی کار، بی ...
ب
معین
بکره
(بُ رِ یا رَ) (اِ.) بامداد پگاه، پگاه.
«
‹
155
156
157
158
159
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها