جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ب
معین
بارح
(رِ) (اِ.)۱- باد گرم تابستان.۲- باد شدیدی که غبار برانگیزد.۳- شکاری ک...
ب
معین
بار افتادن
(اُ دَ) (مص ل.) درمانده شدن، ورشکست شدن.
ب
معین
بارجامه
(مَ یا مِ) (اِمر.) جوال.
ب
معین
بار آوردن
(وَ دَ) (مص م.)۱- تولید کردن، ایجاد کردن.۲- تربیت کردن.
ب
معین
باربند
(بَ) (اِمر.)۱- شبکهای معمولاً فلزی که روی سقف اتومبیلهای غیرباری نصب...
ب
معین
بار آمدن
(مَ دَ) (مص ل.) تربیت شدن (چه خوب چه بد).
ب
معین
بارفتن
(فَ تَ) (اِ.) فرآوردههای بلوری مات به صورت ظروف و اشیاء تزیینی نیمه ...
ب
معین
باربری
(بَ)۱- (حامص.) عمل و شغل باربر.۲- (اِمر.) مؤسسهای که امور حمل و نقل ک...
ب
معین
بار
(اِ.)۱- اجازه، رخصت.۲- اجازة حضور نزد شاه یا امیر.۳- دفعه، مرتبه.
ب
معین
بارعام
(رِ) (اِمر.) اجازة ورود به همگان برای حضور در برابر شاه.
«
‹
15
16
17
18
19
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها