جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ب
معین
بازرس
(رِ)(اِفا. اِمر.)کسی که مأمور رسیدگی به کارهای یک فرد یا یک مؤسسه و اد...
ب
معین
باسره
(سَ رَ) (اِ.) زمینی که برای کشت و زرع آماده کرده باشند، کشتزار.
ب
معین
بازی دادن
(دَ) (مص م.)۱- کسی را سرگرم ساختن.۲- فریب دادن کسی.
ب
معین
باستیون
(سْ یُ) (اِ.)۱- بنای مرتفعی که در قلعه سازند.۲- قلعهای که در آن اسلح...
ب
معین
بازی
(اِ.)۱- فعالیت جسمی یا ذهنی برای سرگرمی یا تفریح.۲- فعالیت ورزشی.۳- قم...
ب
معین
باشرف
(شَ رَ) (ص مر.) شرافتمند، شریف، بزرگوار. مق. بی شرف.
ب
معین
باستانی کار
(ص. اِ.) آن که ورزش زورخانهای انجام میدهد.
ب
معین
بازگو کردن
(دَ)(مص م.) روایت دوبارة مطلب.
ب
معین
باشتین
(اِ.) میوه، میوة درخت.
ب
معین
باستانی
(ص نسب.) قدیمی، کهنه.
«
‹
26
27
28
29
30
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها