بایگانی‌های ب - صفحه ۲۹ از ۱۷۷

ب معین

(دَ. وَ دَ) (مص ل.)۱- نمایش دادن.۲- ادا درآوردن.۳- بهانه تراشیدن و از ...

ب معین

(سَ رَ) (اِ.) زمینی که برای کشت و زرع آماده کرده باشند، کشتزار.

ب معین

(دَ) (مص م.)۱- کسی را سرگرم ساختن.۲- فریب دادن کسی.

ب معین

(سْ یُ) (اِ.)۱- بنای مرتفعی که در قلعه سازند.۲- قلعه‌ای که در آن اسلح...

ب معین

(اِ.)۱- فعالیت جسمی یا ذهنی برای سرگرمی یا تفریح.۲- فعالیت ورزشی.۳- قم...

ب معین

(شَ رَ) (ص مر.) شرافتمند، شریف، بزرگوار. مق. بی شرف.

ب معین

(ص. اِ.) آن که ورزش زورخانه‌ای انجام می‌دهد.

ب معین

(دَ)(مص م.) روایت دوبارة مطلب.

ب معین

(اِ.) میوه، میوة درخت.

ب معین

(ص نسب.) قدیمی، کهنه.

سایدبار