جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ب
معین
باغی
(اِفا.) سرکش، نافرمان. ج. بغاة.
ب
معین
باشگاه
(اِمر.) کلوپ، جایی برای ورزش و تفریح.
ب
معین
باغچه
(چِ) (امصغ.)۱- باغ کوچک.۲- زمین کوچکی که در حیاط برای کاشتن گل و درخت ...
ب
معین
باشکوه
(شُ) (ص مر.) باعظمت، باابهت.
ب
معین
باغنده
(غَ یا غُ دِ یا دَ) (اِ.) = پاغنده. باغند. پاغند: پنبة حلاجی کرده، پنب...
ب
معین
باشه
(ش ِ) (اِ.) یکی از پرندگان شکاری کوچکتر از باز، با چشمانی زرد رنگ، که ...
ب
معین
باغبان
(اِمر.) کسی که نگهبانی و پرورش گلهای باغ را به عهده دارد.
ب
معین
باشلیق
(ص مر. اِمر.) سردار، سالار.
ب
معین
بالنسبه
(بِ نْ نِ بَ) (ق.) به طور نسبت و مقابله و قیاس.
ب
معین
بالان
(اِ.) دهلیز خانه.
«
‹
32
33
34
35
36
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها