جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ب
معین
باکی
(اِفا.) گریه کننده ؛ ج. بکاة.
ب
معین
باهوش
(ص مر.) آن که دارای هوش قوی است، هوشمند.
ب
معین
باکوره
(رِ یا رَ) (ص.)۱- اول هر چیز.۲- میوة نورس، نوبر، ج. باکورات. بواکیر.
ب
معین
باکلاس
(کِ) (ص.)۱- ویژگی آن که مقررات و آداب اجتماعی را به خوبی رعایت میکند...
ب
معین
باکفایت
(کِ یَ) (ص مر.) کافی، باعرضه، شایسته. مق بی کفایت.
ب
معین
باکس
(اِ.) جعبه.
ب
معین
باکره
(کِ رِ) (ص.) دختر، دوشیزه.
ب
معین
باکتریولوژی
(~. یُ لُ) (اِ.) شاخهای از علم میکروب شناسی که به بررسی باکتریها ...
ب
معین
باکتری
(تِ) (اِ.) میکروب ؛ موجود ریز ذره بینی که با چشم غیرمسلح دیده نمیشود...
ب
معین
بتاور
(بَ وَ) (اِ.)۱- عاقبت، سرانجام.۲- بآلاخره.
«
‹
41
42
43
44
45
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها