جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ب
معین
بابانوئل
(ئِ) (اِمر.) کسی که خود را در شب عی د میلاد مسیح به صورت پیرمردی سپید...
ب
معین
بااستخوان
(اُ تُ خا) (ص مر.)۱- نیرومند.۲- اصیل، خانواده دار.
ب
معین
باحیثیت
(حِ یَ) (ص مر.) باآبرو، محترم، باشخصیت. مق بی حیثیت.
ب
معین
باتون
(اِ.) = باتوم. باطوم: میلة کوتاهی از چوب یا لاستیک که پاسبانان بر کمر...
ب
معین
باحوصله
(حُ صَ لِ) (ص مر.) شکیبا، باصبر.
ب
معین
باتلاق
(اِ.) = باطلاق: پهنة زمینی که به علت نداشتن راه زه کشی، رطوبت در آن ا...
ب
معین
باحورا
(اِ.) شدت حرارت در تموز است.
ب
معین
باتری
(اِ.) = باطری: مجموعهای است از چند واحد الکتروشیمیایی یا انباره که ...
ب
معین
باحور
(اِ.) بخاری را گویند که در هوای گرم از زمین برخیزد، گرمای سخت.
ب
معین
باتره
(تَ رَ) (اِ.) دف، دایره.
«
‹
3
4
5
6
7
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها