جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ب
معین
بخوبر
(بُ خُ. بُ) (ص.) حقه باز، بدکار.
ب
معین
بداهت
(بَ هَ) (مص ل.) سخن بی اندیشه گفتن، بی تأمل سخن گفتن.
ب
معین
بخو
(بُ) (اِ.) حلقه و زنجیری که دست و پای چهارپایان را بدان بندند. بخا نیز...
ب
معین
بدانجام
(~. اَ)(ص مر.) بدعاقبت، بدفرجام.
ب
معین
بخل
(بُ) (اِ.) تنگ چشمی، خسُت.
ب
معین
بداخلاق
(~. اَ) (ص.) تندخو، خشمگین. مق. خوش اخلاق.
ب
معین
بخشیده
(بَ دِ) (ص مف.)۱- عطا شده.۲- عفو شده.
ب
معین
بداء
(بَ) (مص ل.) ظاهر گشتن، پیدا شدن.
ب
معین
بخشیدن
(بَ دَ) (مص م.)۱- عطا کردن.۲- عفو کردن.
ب
معین
بدآموزی
(~.) (ص.) آموزش کارهای ناپسند و غیراخلاقی.
«
‹
49
50
51
52
53
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها