جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ب
معین
بدمظنه
(~. مَ ظَ نِّ) (ص مر.) بدگمان، بدظن.
ب
معین
بدزهره
(بَ زَ رِ) (ص مر.)ترسو، بددل.
ب
معین
بدمست
(~. مَ) (ص مر.) کسی که در مستی عربده کشد و شرارت کند، آن که پس از مست ...
ب
معین
بدریخت
(~.) (ص.) بدقیافه، زشت، دارای وضع ظاهری ناخوشایند.
ب
معین
بدمسب
(بَ مَ سَّ) (ص مر.) (عا.) = بدمصب: بدمذهب.
ب
معین
بدرود گفتن
(~. گُ تَ) (مص ل.) خداحافظی ک ردن.
ب
معین
بدلیجات
(~.) (اِ.) جواهرات و زیورآلات بدلی و غیراصل.
ب
معین
بدرود
(بِ) (اِ.) وداع، خداحافظی.
ب
معین
بدلی
(بَ دَ) (ص.) قلابی، غیراصلی.
ب
معین
بدره
(بَ رِ) (اِ.) همیان، کیسة پول.
«
‹
54
55
56
57
58
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها