جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ب
معین
بدون
(بِ نِ) (ص. ق.)۱- فاقد، بی بهره.۲- بی (نشانة فقدان یا نبودن).
ب
معین
بذر
(بَ) (اِ.) تخم، دانه. ج. بذور.
ب
معین
بدواً
(بَ وَ نْ) (ق.) در آغاز، در ابتدا.
ب
معین
بذال
(بَ ذّ) (ص.) بسیار بخشنده.
ب
معین
بدو
(~.) (اِ.) بادیه، صحرا.
ب
معین
بدیهیات
(بَ یّ) (اِ.) جِ بدیهه.۱- امور بدیهی، چیزهای کاملاً آشکار و واضح.۲- و...
ب
معین
بدهی
(~.) (اِ.)۱- آنچه بدهکار باید به بستانکار بپردازد.۲- قرض.
ب
معین
بدیهی
(بَ) (ص نسب.)۱- روشن، آشکار.۲- آن چه که عقل برای پذیرفتنش نیاز به است...
ب
معین
بدهکاری
(~.) (حامص.) عمل بدهکار، وامداری، قرض داری. مق بستانکاری.
ب
معین
بدیهه
(بَ هِ) (اِ.) بدون اندیشه سخن گفتن یا شعر سرودن.
«
‹
56
57
58
59
60
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها