جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ب
معین
براطلاق
(بَ. اِ) (ق.) کلاً، به تمامی.
ب
معین
برانی
(بِ رّ) (ص.) بی سواد، عامی.
ب
معین
براستا
(بِ) (حراض. مر.) = براستای: در حق، دربارة، درباب.
ب
معین
برانگیخته
(~. اَ تَ) (ص مف.) تحریک شده، تحریض گردیده.
ب
معین
برازیدن
(بَ دَ) (مص ل.) سزاوار بودن، شایسته بودن.
ب
معین
برانگیختن
(~. اَ تَ)(مص م.) تحریض کردن، تحریک کردن.
ب
معین
برازندگی
(بَ زَ دِ)(حامص.)شایستگی، لیاقت.
ب
معین
برانکار
(بِ) (اِ.) = برانکارد: تختی که بیماران و مجروحان را روی آن میخوابانن...
ب
معین
برازنده
(بَ زَ دَ) (ص فا.) شایسته، زیبنده.
ب
معین
برانشی
(بِ) (اِ.) آب شش.
«
‹
63
64
65
66
67
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها