جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ب
معین
برد عجوز
(بَ دِ عَ) (ص.) سرمای پیره - زن، هفت روز آخر زمستان.
ب
معین
برجستن
(بَ جَ یا ج ِ تَ)(مص ل.)=برجهیدن: پریدن از پایین به بالا یا به عکس، ج...
ب
معین
برد
(~.) (اِ.) نوعی پارچة کتانی راه راه، که یمانی آن معروف است.
ب
معین
برجاس
(بُ) (اِ.) هدف، نشانة تیر. آماجگاه.
ب
معین
برخی
(~.) (ص.) فدا، فدایی، قربان.
ب
معین
برجا
(بَ) (ق.) شایسته، سزاوار.
ب
معین
برخچ
(بَ رَ) (ص.) (اِ.)۱- زشت، نازیبا.۲- زبون، سست.
ب
معین
برج سازی
(بُ) (حامص.) ساختن ساختمانهای بلند و مرتفع در جوامع شهری.
ب
معین
برخورداری
(~.) (حامص.) بهره مندی، کامیابی.
ب
معین
برج
(بَ) (اِ.) کنایه از: هزینههای بی مورد و بی جا.
«
‹
65
66
67
68
69
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها