جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ب
معین
باحال
(ص مر.) شوخ و سرزنده، دل چسب، شاداب.
ب
معین
باخه
(خِ) (اِ.) لاک پشت، سنگ پشت.
ب
معین
باجی
(اِ.)۱- خواهر، همشیره.۲- زنی ناشناس.۳- خادمه.
ب
معین
باخل
(خِ) (ص.) گرسنه چشم، تنگ چشم.
ب
معین
باجه
(جِ) (اِ.)۱- دریچه، روزنة بزرگ، گیشه.۲- جایگاه مخصوص فروش بلیط، و یا د...
ب
معین
باخرز
(خَ) (اِ.) مقامی از موسیقی.
ب
معین
باجناق
(ص. اِ.) = باجناغ: دو مردی که با دو خواهر ازدواج کرده باشند، هم ریش.
ب
معین
باخدا
(خُ) (ص مر.) مؤمن، باتقوا، خداشناس.
ب
معین
باجربزه
(جُ بُ ز ِ) (ص مر.) لایق، شایسته، با قدرت، مدیر.
ب
معین
باخته
(تِ) (ص مف.)۱- مغلوب در بازی.۲- شکست خورده در جنگ.۳- آن چه در قمار ببا...
«
‹
5
6
7
8
9
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها