جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ب
معین
برزنده
(بَ زَ دِ) (اِ.) شاغِل. ج. برزندگان.
ب
معین
بردن
(بُ دَ) (مص م.)۱- پیروز شدن.۲- تحمل کردن.
ب
معین
برشته
(بِ رِ تِ) (ص مف.)۱- بریان شده.۲- تف داده، بو داده.۳- پخته.
ب
معین
برزنت
(بِ رِ زِ) (اِ.) نوعی پارچة ضخیم و خشن که برای ساختن چادر و روکش و ما...
ب
معین
بردمیده
(~. دَ دِ) (ص مف.)۱- دمیده.۲- طلوع کرده.۳- پدید شده.
ب
معین
برشتن
(بِ رِ تَ) (مص م.)۱- بریان کردن.۲- پختن.
ب
معین
برزن
(بَ زَ) (اِ.) کوی، محله.
ب
معین
بردمیدن
(~. دَ دَ) (مص ل.)۱- دمیدن.۲- طلوع کردن.۳- پدید شدن.
ب
معین
برش کار
(بُ رِ) (ص. اِ.) کسی که کارش بریدن قطعههای مصالح اعم از پارچه، آهن، ن...
ب
معین
برزدن
(بَ. زَ دَ) (مص ل.)۱- پهلو به پهلو زدن.۲- برابری و همسری کردن.
«
‹
71
72
73
74
75
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها