جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ب
معین
برنا
(بُ) (ص.)۱- جوان.۲- زیبا، خوب. برناه هم گفته میشود.
ب
معین
برهود
(بَ) (اِ.) نیم سوخته، چیزی که نزدیک به سوختن رسیده و حرارت آتش رنگ آن ...
ب
معین
برنشست
(~. نِ شَ)۱- (اِ.) اسب.۲- زمین.۳- (اِمص.) سوارکاری، سواری.
ب
معین
برمچیدن
(بَ. مَ دَ) (مص م.) نک برماسیدن.
ب
معین
برهوت
(بَ رَ) (اِ.)۱- وادی ای است در حَضَرموت.۲- چاه مشهور به (بئر برهوت) د ...
ب
معین
برنشاندن
(بَ. نِ دَ) (مص م.)۱- سوار کردن.۲- به سلطنت رساندن.
ب
معین
برمچ
(بَ مَ) (اِ.) لمس، دست کشی.
ب
معین
برهنگی
(~.) (حامص.) لختی، عریانی.
ب
معین
برنس
(بُ نُ) (اِ.)۱- کلاه درویشی.۲- جامهای که کلاه بر سر آن باشد.
ب
معین
برهنه
(ب ِ رَ نِ) (ص.)۱ - لخت، عریان.۲- آشکار، پدیدار، فاش.
«
‹
78
79
80
81
82
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها