جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ب
معین
بزاخفش
(بُ زِ اَ فَ) (اِمر.) کنایه از: آدم ابلهی که برای تظاهر به فهمیدن کلا...
ب
معین
بریزن
(بَ زَ) (اِ.) غربال، غربیل.
ب
معین
بز رقصاندن
(~. رَ دَ) (مص ل.) کنایه از: بهانههای تازه و رنگارنگ آوردن.
ب
معین
بریده
(بُ دِ) (ص مف.)۱- قطع کرده، جدا شده.۲- شکافته شده.۳- زخم شده.۴- ختنه ش...
ب
معین
بز خریدن
(~. خَ دَ) (مص ل.) کنایه از: ارزان خریدن.
ب
معین
بریدن راه
(بُ دَ نِ)(مص ل.)راهزنی، دزدی.
ب
معین
بز خر
(~. خَ) (ص.) کسی که دنبال جنس ارزان و معاملههای مناسب و پرسود میگردد...
ب
معین
بریدن
(بُ دَ) ۱- (مص م.) جدا کردن، پاره کردن.۲- پیمودن، سپردن.۳- نقب زدن، حف...
ب
معین
بز آوردن
(~. وَ دَ) (مص ل.) (عا.)۱- به دست آوردن حداقل امتیاز.۲- بد آوردن.
ب
معین
برید
(بَ) (اِ.) نامه رسان، پیک، چاپار.
«
‹
88
89
90
91
92
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها