جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ب
معین
بزرگ سال
(~.) (ص مر.) سالمند، مسن.
ب
معین
بساز
(بِ) (ص) سازگار، قانع.
ب
معین
بزنگاه
(بِ زَ) (اِمر.)۱- جای راهزنی.۲- کنایه از: موقعیت حساس.
ب
معین
بزرگ داشتن
(~. تَ) (مص م.) احترام گذاشتن، تکریم کردن.
ب
معین
بساره
(بَ یا بِ رِ)(اِ.)۱ - ایوان، صفه.۲- بارگاه.
ب
معین
بزنگ
(بَ زَ) (اِ.) کلید.
ب
معین
بسارده
(بَ یا بِ دِ) (ص مف.)۱- زمین شخم شده.۲- زمین آبیاری شده برای کاشتن.
ب
معین
بزن بهادر
(بِ زَ. بَ دُ) (ص مر.) بسیار شجاع، دلیر.
ب
معین
بساردن
(بَ یا بِ دَ) (مص م.) شخم کردن، هموار کردن زمین شخم کرده.
ب
معین
بزن
(بِ زَ) (ص مر.)۱- دلاور، شجاع.۲- (فع.) دوم شخص مفرد امر حاضر از «زدن»...
«
‹
90
91
92
93
94
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها