جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ب
معین
بزوغ
(بُ) (مص ل.) برآمدن، تافتن، تابیدن (آفتاب و ستارگان).
ب
معین
بزغ
(بَ زَ) (اِ.) قورباغه.
ب
معین
بزه کار
(~.) (ص فا.) گناهکار، مجرم.
ب
معین
بزرگوار
(بُ زُ) (ص مر.)۱- شریف، محترم.۲- باشکوه، با جلال.
ب
معین
بساز و بفروش
(بِ زُ بِ) (ص فا. اِ.) آن که کارش ساختن خانه و فروختن آن میباشد.
ب
معین
بزه
(بُ زَ یا زِ) (اِ.)۱- زمین پشته پشته و ناهموار.۲- میوة خوشبوی.
ب
معین
بزرگ سال
(~.) (ص مر.) سالمند، مسن.
ب
معین
بساز
(بِ) (ص) سازگار، قانع.
ب
معین
بزنگاه
(بِ زَ) (اِمر.)۱- جای راهزنی.۲- کنایه از: موقعیت حساس.
ب
معین
بزرگ داشتن
(~. تَ) (مص م.) احترام گذاشتن، تکریم کردن.
«
‹
90
91
92
93
94
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها