جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ب
معین
بستاخ
(بُ) (ص.) گستاخ.
ب
معین
بساطی
(بِ) (ص نسب.)۱- خرده - فروش، خرازی فروش.۲- کنایه از تریاکی و اهل عیش...
ب
معین
بسیار
(بِ) (ص. ق.)زیاد، متعدد، فراوان، دارای کمیت بزرگ نامعلوم.
ب
معین
بسلانیدن
(بِ سَ دَ) (مص م.) پاره کردن. شکستن.
ب
معین
بستو
(بَ) (اِ.)۱- سبو، کوزة سفالین.۲- چوبی که ماست را بر هم زنند تا مسکه و ...
ب
معین
بسی
(بَ) (ق.) بسیاری، به اندازة زیاد.
ب
معین
بسل
(بَ سَ) (اِ.) پاشنه، عقب.
ب
معین
بسکله
(بَ کِ لِ یا لَ) (اِ.) چوبی که پشت در خانهها اندازند تا در بسته شود، ...
ب
معین
بسغده
(بَ سُ دِ) (ص مر.)۱- آماده، مهیا.۲- کسی که کارها را سامان دهد.
ب
معین
بسکتبالیست
(~.) (ص فا.) ورزش کار یا بازیکنی که به ورزش بسکتبال میپردازد.
«
‹
96
97
98
99
100
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها