جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ت
معین
تارک
(رَ) (اِمصغ.)۱- فرق سر، میان سر آدمی.۲- کلاهخود.
ت
معین
تاراجیدن
(دَ) (مص م.) نک تاراج.
ت
معین
تارون
(ص فا.) = تاران: تیره و تاریک، تاری.
ت
معین
تاراجگر
(گَ) (ص فا.) غارتگر، یغماگر.
ت
معین
تارو
(اِ.) کنه که بر گاو و دیگر جانوران چسبد.
ت
معین
تاراج
(اِ.)۱- غارت، چپاول.۲- یغما کردن.
ت
معین
تاره
(~.) (اِ.) دفعه، مرتبه، مره. ج. تارات.
ت
معین
تارات
(اِ.) جِ تارة ؛ دفعات، بارها.
ت
معین
تارمیغ
(اِمر.) بخاری که در زمستان بر روی هوا پدید آید و مانند دودی شود و اطرا...
ت
معین
تارا
(اِ.) ستاره.
«
‹
13
14
15
16
17
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها