جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ت
معین
توفال
(اِ.) تختههای نازک و باریکی که به سقف اتاق میکوبند و سپس روی آن را ک...
ت
معین
توشی
(اِ.) مهمانی که در آن هر کس خوراک خود را با خود بیاورد.
ت
معین
توف
(تُ) (اِ.) سر و صدا، غلغله.
ت
معین
توشکان
(اِ.) گلخن، آتشدان گرمابه.
ت
معین
توغل
(تَ وَ غُّ) (مص ل.)۱- دور رفتن.۲- فرو رفتن در امری.۳- مبالغه کردن.
ت
معین
توشک
(شَ) (اِ.) نک تشک.
ت
معین
توغ
(اِ.)۱- پرچم.۲- عَلَم بزرگی که بر سر آن پنجهاست و در ایام عزاداری پی...
ت
معین
توشه
(ش ِ) (اِ.)۱- خوراک اندک.۲- خوراکی که مسافران همراه خود برند.
ت
معین
توعل
(تَ وَ عُّ) (مص ل.) بالا رفتن از کوه.
ت
معین
توشمال
(تُ) (اِ.) خوانسالار.
«
‹
202
203
204
205
206
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها