جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ت
معین
توفی
(تُ وَ فّ) (مص ل.) درگذشتن، مردن.
ت
معین
توصل
(تَ وَ صُّ) (مص ل.)۱- رسیدن، پیوستن.۲- به چیزی دست یافتن.
ت
معین
توفر
(تَ وَ فُّ) (مص ل.) احترام گذاشتن، حرمت نگاه داشتن.
ت
معین
توشیم
(تُ) (مص م.) خال کوبیدن.
ت
معین
توفان
(اِ.)۱- باد سخت.۲- جوش و خروش.
ت
معین
توشیح
(تُ) (مص م.)۱- آراستن، زینت دادن.۲- نوشتهای را به مهر و امضای خود آر...
ت
معین
توفال
(اِ.) تختههای نازک و باریکی که به سقف اتاق میکوبند و سپس روی آن را ک...
ت
معین
توشی
(اِ.) مهمانی که در آن هر کس خوراک خود را با خود بیاورد.
ت
معین
توف
(تُ) (اِ.) سر و صدا، غلغله.
ت
معین
توشکان
(اِ.) گلخن، آتشدان گرمابه.
«
‹
202
203
204
205
206
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها