جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ت
معین
تیر کشیدن
(کِ دَ) (مص ل.) درد گرفتن عضوی از بدن انگار که سوزنی در آن فرو میکنند...
ت
معین
تیس
(تَ) (اِ.) بز نر.
ت
معین
تیرکش
(کَ) نک ترکش.
ت
معین
تیر کردن
(کَ دَ) (مص م.)۱- نشان کردن، هدف قرار دادن.۲- کسی را تحریک کردن، به کا...
ت
معین
تیزپا
(ص مر.) چابک.
ت
معین
تیرک زدن
(رَ. زَ دَ) (مص ل.) جهیدن آب یا مایعی دیگر از سوراخی ریز.
ت
معین
تیر
(اِ.) بخش، بهره، نصیب.
ت
معین
تیزویر
(حامص.) تیزهوش، هوشیار.
ت
معین
تیرک
(رَ) (اِمصغ.)۱- تیر کوچک.۲- ستون چادر و خیمه.۳- جهش خون از رگ یا آب از...
ت
معین
تیخ
(اِ.) = تیغ: هرچیز که سر آن تیز باشد.
«
‹
222
223
224
225
226
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها