جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ت
معین
تحجم
(تَ حَ جُّ) (مص ل.)۱- بیرون برآمدن هرچیز.۲- حجامت کردن.۳- برآمدن پستا...
ت
معین
تحبب
(تَ حَ بُّ) (مص ل.) دوستی جستن، دوستی ورزیدن.
ت
معین
تحجر
(تَ حَ جُّ) (مص ل.) سنگ شدن، مانند سنگ سخت شدن.
ت
معین
تحاکم
(تَ کُ) (مص ل.) با هم به پیش قاضی رفتن.
ت
معین
تحجب
(تَ حَ جُّ) (مص ل.) در پرده شدن، محجوب گشتن.
ت
معین
تحاویل
(تَ) ۱- (مص م.) دگرگون کردن.۲- (مص ل.) یک سال در میان زراعت کردن.
ت
معین
تحتم
(تَ حَ تُّ) (مص ل.)۱- لازم گشتن.۲- چیزی را بر خود واجب کردن.۳- شادمان...
ت
معین
تحاور
(تَ وُ) (مص ل.) با یکدیگر سخن گفتن.
ت
معین
تحتانی
(تَ) (ص نسب.) فرودین، زیری.
ت
معین
تحامی
(تَ) (مص ل.) پرهیز کردن، خود را نگاه داشتن.
«
‹
46
47
48
49
50
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها