جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ت
معین
تا
(اِ.)۱- تار، مو.۲- تار، سیم.
ت
معین
تابان
(ص فا.) روشن، درخشان.
ت
معین
تئوکراسی
(تِ ئُ کِ) (اِمر.) دولتی که از اختلاط قدرتهای دینی و سیاسی به وجود آ...
ت
معین
تاباق
(اِ.) چوب دستی را گویند و آن چوب گندهای است که بیشتر قلندران بر دست گ...
ت
معین
تئوریک
(تِ ئُ) (ص نسب.) مربوط به نظریه، غیرتجربی، نظری. (فره).
ت
معین
تاب و توش
(بُ) (اِمر.)۱- تاب و توان.۲- وسایل زندگی، اسباب معیشت.
ت
معین
تئوریسین
(تِ ئُ یَ) (اِ.) کسی که دربارة مسائل اجتماعی یا سیاسی یا علمی نظریهه...
ت
معین
تابعیت
(بِ یَّ) (مص جع.)۱- پیروی کردن، اطاعت کردن.۲- از افراد یک کشور و دولت...
ت
معین
تاب و توان
(بُ تَ) (اِمر.) قدرت، نیروی مقاومت.
ت
معین
تئوری
(تِ ئُ) (اِ.)۱- علم نظری، فرضیه.۲- مجموعة معلومات که بعضی امور و حواد...
«
‹
4
5
6
7
8
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها