جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ج
معین
جابلقا
(بُ) (اِ.) کنایه از: حد نهایی شرق.
ج
معین
ج
(حر.) یکی از حروف صامت، ششمین حرف از الفبای فارسی است که در حساب ابجد ...
ج
معین
جابلسا
(بُ) (اِ.) کنایه از: حد نهایی غرب.
ج
معین
جابرانه
(بِ نِ) (ق مر.) ظالمانه، ستمکارانه.
ج
معین
جاخالی انداختن
(اَ تَ) (مص ل.) در بازی والیبال توپ را به نقاطی که حریف خالی کردهاست...
ج
معین
جابر
(بِ) (اِفا.) سمتگر، ستمکار.
ج
معین
جاحظ
(حِ) (ص.) مردی که چشمش درشت و برآمده باشد.
ج
معین
جاانداختن
(اَ تَ) (مص م.)۱- رختخواب انداختن.۲- استخوان جابه جا شده را در جای خود...
ج
معین
جاحد
(حِ) (اِفا.) انکار کننده حق کسی با وجود دانستن آن.
ج
معین
جاافتاده
(اُ دِ) (ص مف.) آدم پخته و به کمال رسیده.
1
2
3
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها