جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ج
معین
جافی
(اِفا.) جفاکار.
ج
معین
جان
(اِ.)۱- روح انسانی.۲- نفس. ؛ ~دادن و قبض را گرفتن کنایه از: مردن، ج...
ج
معین
جامد
(مِ) (اِفا.)۱- یخ بسته، منجمد.۲- آن چه که زنده نیست و رُشد ندارد مانن...
ج
معین
جاف
(اِ.) زن بدکار، فاحشه. جاجاف، جفجاف نیز گویند.
ج
معین
جامگی خوار
(~. خا)(اِ. ص.)خدمتکار، نوکر، خدمتکاری که حقوق میگیرد.
ج
معین
جامخانه
(اِمر.) آیینه خانه، اطاقی که به دیوارهای آن آیینه نصب کرده باشند.
ج
معین
جاعل
(عِ) (اِفا.)۱- گرداننده، سازنده.۲- جعل کننده.
ج
معین
جامگی
(مِ) (اِ.) مستمری، مواجب.
ج
معین
جامه نادوخته
(~ء ت) (اِمر.) کفن.
ج
معین
جامکاری
۱ - (اِمص.)آیینه کاری.۲- (مص م.) آیینه کاری کردن.
«
‹
8
9
10
11
12
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها