جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ج
معین
جاثلیق
(ثِ) (اِ.) پیشوای ترسایان.
ج
معین
جا خوردن
(خُ دَ) (مص ل.) یکه خوردن، تعجب کردن.
ج
معین
جابه جا کردن
(بِ. کَ دَ) (مص م.)۱- نقل، انتقال.۲- مرتب کردن، منظم کردن.۳- پنهان کر...
ج
معین
جا خالی کردن
(کَ دَ) (مص ل.) خود را کنار کشیدن.
ج
معین
جابه جا شدن
(بِ. شُ دَ) (مص ل.)۱- نقل مکان کردن.۲- از محل خود خارج شدن استخوان.
ج
معین
جا افتادن
(اُ دَ) (مص ل.)۱- با محیط یا شغل تازه سازگار شدن.۲- در جای خود قرار گر...
ج
معین
جابه جا
(بِ) (ق.) فوری، بلافاصله، که بیشتر با فعل مردن به کار برده میشود.
ج
معین
جا
(اِ.)۱- مکان، موضع.۲- رختخواب، بستر.۳- منزل، مأوا.۴- ظرف، بشقاب.۵- قد...
ج
معین
جابلقا
(بُ) (اِ.) کنایه از: حد نهایی شرق.
ج
معین
ج
(حر.) یکی از حروف صامت، ششمین حرف از الفبای فارسی است که در حساب ابجد ...
‹
1
2
3
4
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها